بخشي از كتاب "بابا لنگ دراز" اثر جين وبستر
از نامه های "بابا لنگ دراز" به "جودی ابوت"
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوهاو اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
دوستدارتو : بابالنگ دراز
شهين خانم و مهين خانم توي خيابون به هم رسيدن ،بعد از کلي احوالپرسي و چاق سلامتي
شهين خانم پرسيد :راستي از دخترت چه خبر؟
دوسالي بايد باشه که ازدواج کرده ، از زندگيش راضيه ؟ بچه دار شد؟
مهين خانم يه بادي به غبغب انداخت و گفت : آره جونم، اين پسره، شوهرش، مثل پروانه دور سرش مي چرخه،اون سال اول عروسي که دايم مسافرت بودن، همه جا رو رفتن ديدن، عيد اون سال هم رفتن اروپا براي من هم يه پالتوي خيلي قشنگ آورده بود، تو کار هاي خونه هم نمي گذاره دست از سياه به سفيد بزنه، وقتي هم که حامله بود ديگه هيچي، اينقدر بهش مي رسيد حالا هم که بچه اشون به دنيا اومده تا پوشک بچه رو هم اين عوض ميکنه.
آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام.
شهين خانم گفت شکر خدا، ببينم پسرت چيکار ميکنه از زنش راضيه !؟مهين خانم يه آهي کشيد و يه پشت چشم اومد که اي خواهر نگو که دلم خونه، پسر بد بختم هر چي در مياره همش خرج مسافرت اين دختره ميکنه، انگار زمين خونه اشون ميخ داره اون سال اول که اصلا توي خونه بند نبودن،
اصلا فکر نميکرد که بابا اين بدبخت خرج اين همه سفر رو از کجا بياره، بعدش هم عيديه رفتن دبي، دختره برا ننه اش
رفته بود يه پالتو خريده بود ??? دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توي خونه عين يه کلفت کار ميکنه، زنه دست از سياه به سفيد نمي زنه، حامله که شده بود اين پسره ديگه رسما شده بود زن خونه،بعد هم که زايمان کرد حتي پوشک بچه اش رو ميده اين پسر بد بخت عوض ميکنه،
آیا میدانستید که در ایران باستان و در آئین پنج هزار ساله مهر(میترائیسم) روز یکشنبه مهرشید نام داشته که منظور از مهر میترا یا مهر خدای بزرگ آئین میترائیسم و معنی شید آفتاب و روشنایی میباشد یعنی مهرشید روز مهر و آفتاب یا روشنایی بوده و امروزه در تقویم میلادی این روز sunday نام دارد که دقیقا به معنی روز آفتاب میباشد . و اینک بقیه روزهای هفته:
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند
و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله
از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید؟
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو
پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که
خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان
روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام !
شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
باز هم زود قضاوت کردید! نه؟