به وبلاگ شهر من خوش آمدید

شهرمن

نمایش تصاویری از شهرستان شازند و ...

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

google+

امکانات

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 111
بازدید کل : 41204
تعداد مطالب : 295
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

شهرمن


عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند؟

بخشي از كتاب "بابا لنگ دراز" اثر جين وبستر
از نامه های "بابا لنگ دراز" به "جودی ابوت"
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوهاو اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
دوستدارتو : بابالنگ دراز
 

نويسنده: همشهری تاريخ: 1 / 6 / 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب نظر بدهيد

آدمها دو دسته هستن

من
به نظر من آدمها دو دسته هستن :

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور و ...
یا بی پول ترن که بهشون میگم گشنه گدا و ...

یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خرحمال و ...
یا کمتر کار میکنن که بهشون میگم تنبل و ...

یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر و ...
یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو و ...

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم پرافاده و ...
یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو و ...

یا از من شجاع ترن که بهشون میگم بی کله و ...
یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی عرضه و ...

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج و ...
یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم خسیس و ...

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ و ...
یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی و ...

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت و ...
یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق ...

کلا معیار همه چیز من هستم و نه حقیقت

نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می گذرانیم
نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می گیرند...!
 

نويسنده: همشهری تاريخ: 1 / 6 / 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب يک نظر

قانون نسبیت چیست؟

شهين خانم و مهين خانم توي خيابون به هم رسيدن ،بعد از کلي احوالپرسي و چاق سلامتي
شهين خانم پرسيد :راستي از دخترت چه خبر؟
دوسالي بايد باشه که ازدواج کرده ، از زندگيش راضيه ؟ بچه دار شد؟
مهين خانم يه بادي به غبغب انداخت و گفت : آره جونم، اين پسره، شوهرش، مثل پروانه دور سرش مي چرخه،اون سال اول عروسي که دايم مسافرت بودن، همه جا رو رفتن ديدن، عيد اون سال هم رفتن اروپا براي من هم يه پالتوي خيلي قشنگ آورده بود، تو کار هاي خونه هم نمي گذاره دست از سياه به سفيد بزنه، وقتي هم که حامله بود ديگه هيچي، اينقدر بهش مي رسيد حالا هم که بچه اشون به دنيا اومده تا پوشک بچه رو هم اين عوض ميکنه.

 آره شکر خدا خوشبخت شد بچه ام.


شهين خانم گفت شکر خدا، ببينم پسرت چيکار ميکنه از زنش راضيه !؟مهين خانم يه آهي کشيد و يه پشت چشم اومد که اي خواهر نگو که دلم خونه، پسر بد بختم هر چي در مياره همش خرج مسافرت اين دختره ميکنه، انگار زمين خونه اشون ميخ داره اون سال اول که اصلا توي خونه بند نبودن،
اصلا فکر نميکرد که بابا اين بدبخت خرج اين همه سفر رو از کجا بياره، بعدش هم عيديه رفتن دبي، دختره برا ننه اش
رفته بود يه پالتو خريده بود ??? دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه ام توي خونه عين يه کلفت کار ميکنه، زنه دست از سياه به سفيد نمي زنه، حامله که شده بود اين پسره ديگه رسما شده بود زن خونه،بعد هم که زايمان کرد حتي پوشک بچه اش رو ميده اين پسر بد بخت عوض ميکنه،


آره خواهر طفلکم بدبخت شد!

 

نويسنده: همشهری تاريخ: 1 / 6 / 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب نظر بدهيد

نام روزهای هفته در ایران باستان

آیا میدانستید که در ایران باستان و در آئین پنج هزار ساله مهر(میترائیسم) روز یکشنبه مهرشید نام داشته که منظور از مهر میترا یا مهر خدای بزرگ آئین میترائیسم و معنی شید آفتاب و روشنایی میباشد یعنی مهرشید روز مهر و آفتاب یا روشنایی بوده و امروزه در تقویم میلادی این روز sunday نام دارد که دقیقا به معنی روز آفتاب میباشد . و اینک بقیه روزهای هفته:


کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سه شنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنجشنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه

 

اینک با بررسی ریشه های این واژگان به این برآیند ساده میرسیم:

کیوان شید = شنبه
Saturday = Satur + day
Saturn = کیوان
------------------------------------------------------------------
مهرشید = یکشنبه
Sunday = Sun + day
Sun = خور (خورشید) = مهر
------------------------------------------------------------------
مه شید = دوشنبه
Monday = Mon + day
Moon = ماه
------------------------------------------------------------------
بهرام شید = سه شنبه
Tuesday = Tues + day
Tues = god of war = Mars = بهرام
------------------------------------------------------------------
تیرشید = چهارشنبه
Wednesday = Wednes + day
Wednes = day of Mercury = Mercury = تیر
------------------------------------------------------------------
هرمزشید = پنجشنبه
Thursday = Thurs + day
Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز
------------------------------------------------------------------
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
Friday = Fri + day
Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهی

باور کنید به دور از تعصب میگویم تمامی دنیا وامدار نیاکان ما میباشد.
 

نويسنده: همشهری تاريخ: 28 / 5 / 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب يک نظر

زود قضاوت کردید؟

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند
و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله
از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟ زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو
پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که
خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان
روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید ...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام !
شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
باز هم زود قضاوت کردید! نه؟

 

نويسنده: همشهری تاريخ: 13 / 5 / 1391برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب يک نظر

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 29 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ شهر من خوش آمدید. این وبلاگ برداشت آزاد شما از تصاویری است که در شهر من (شازند) رخ می دهد ، و نیز ارائه موضوعات مختلف دیگر ، با ما باشید.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to shazandphoto.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com