به وبلاگ شهر من خوش آمدید

شهرمن

نمایش تصاویری از شهرستان شازند و ...

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

google+

امکانات

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 2910
بازدید کل : 33514
تعداد مطالب : 295
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

شهرمن


میتونی خدا رو ببینی؟

دانشجویی به استادش گفت:استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!

نويسنده: همشهری تاريخ: 26 / 8 / 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

جریان زندگی

باید بدونی که زندگی تکرار نمیشه، یه بار فرصت داری، برای زندگی، برای عاشقی، برای لذت بردن ازش! زندگی فرصت بهت نمیده که عوضش کنی، زندگی بهت وقت اینو نمیده که چیزی رو تغییر بدی! شرایط خودش تغییر میکنه، چه بخوای چه نخوای اونی که باید برات پیش میاد!
زندگیت رو رودخونه در نظر بگیر، سوار جریانش بشو و از پستی و بلندیش، شیب و تند و گاهی آهسته ای که داره لذت ببر! یادت باشه هیچ وقت نمیشه بر خلاف جهت آب شنا کرد.
زندگی بهت فرصت تکرار نمیده، لحظه ها بر نمیگردن، هیچ وقت!
تلاش کن واسه چیزی که میخوای اما هدفت رو بر پایه خواسته هات نذار، چون هیچ تضمینی نیست بهش برسی، و اون وقته که حسرت همین لحظات از دست رفته رو میخوری!

نصیحت منو گوش کن، زندگی یه چیز جاریه، چه بخوای چه نخوای مسیرش رو طی میکنه!
اما تو حق انتخابت محدوده، اینکه یا سوارش بشی، یا جلوشو بگیری!
انتخاب با خودته!
یادت باشه زندگی فرصت تکرار رو بهت نمیده!

نويسنده: همشهری تاريخ: 25 / 8 / 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

افسوس زندگی

پيری برای جمعی سخن میراند...
لطيفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطيفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطيفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردندر مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد.

نويسنده: همشهری تاريخ: 25 / 8 / 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

آخرین بهانه زندگی

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است .
مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی .
سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده .
میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود .
ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید . ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .
می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش ، او را اشک ریزان بدرقه می کردند
 

نويسنده: همشهری تاريخ: 25 / 8 / 1392برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ شهر من خوش آمدید. این وبلاگ برداشت آزاد شما از تصاویری است که در شهر من (شازند) رخ می دهد ، و نیز ارائه موضوعات مختلف دیگر ، با ما باشید.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to shazandphoto.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com